رها نفس مامانرها نفس مامان، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 23 روز سن داره

خانم گل

بدون عنوان

خدایا این انصافه که یک مادر از دوری فرزندش اینجوری پرپر بزنه و تو کوچکترین نگاهی بهش نکنی. من به کدوم گناه باید بسوزم و تاوان کدوم گناه را دارم پس می دهم که هیچ وقت نتونستم یه زندگی شاد و خوب در کنار همسرم و فرزندم داشته باشم. من هم دوست دارم مثل هر مادر دیگری بزرگ شدن روز به روز دخترم را ببینم این خواسته بزرگیه؟ زمستان گذشت و بهار آمد ولی من هنوز دنیا برام مثل زمستان سرد است و هیچ دلخوشی در زندگی ندارم دنیام تیره و تار است. تاریک و سرد فقط و فقط با نوشتن کمی از درد هام التیام پیدا میکنه. تو این سرما می خوام بخوابم یک خواب عمیق و هیچ وقت بیدار نشم خیلی خسته ام خیلی. خدایا خسته شدم میشه برگه امتحان زندگیم را بدم دیگه نه توان نو...
14 تير 1393

بدون عنوان

دخترم، عزیزترینم وقتی در کنارم نیستی گویی گمشده‌ای دارم که چون سرگردانان پیاپی در جستجویش هستم گمشده‌ای عزیز و دوست داشتنی دلخوشی همیشگی روزهای سختم شادی بخش قلب خسته‌ام تو بهترین هدیه خداوند به من هستی عزیزدلم و من هیچگاه نمی‌دانم چطور می‌توانم بخاطر وجود نازنینت شکرگزار خداوند مهربانم باشم دلبرم، می‌خواهمت... می‌خواهم در آغوش بکشمت و عطر وجودت را استشمام نمایم می‌خواهم آنچنان در آغوش بگیرمت که خیالم راحت باشد نمی‌توانی جایی بروی می‌خواهمت، با ذره ذره وجودم تمنای بودنت خواسته همیشگی‌ام است و این روزها...
14 تير 1393

دلتنگی

و باز امشب دلم تنگ است... دلم پرمی‌کشد برایت نازنینم... هوای شنیدن صدای پرمهرت ضربان قلبم را به شماره انداخته... دیدن روی چو ماهت در این نیمه شب آرزویم گشته... به یک باره آنچنان تمنای بودنت را می‌کنم که از خودبی‌خود می‌شوم... و من از خداوند می‌خواهم که در لحظه لحظه‌ی زندگی‌ات راه درست را به تو عزیزترینم نشان دهد. ...
14 تير 1393

دلبندم

دلبندم، باز شبی دیگر و بی‌تابی دیگر مرا فراگرفته است. هر روز بیشتر از روز قبل می‌فهمم که چه لذت توأم با دردی دارد این مادر شدن. این حس مادرانه هیچ منطق و زبانی سرش نمی‌شود. وقتی طغیان می‌کند دیگر نمی‌توان آن را آرام نمود. هیچ قدرتی یارای مقابله با آن را ندارد. هیچ دارویی تسکین‌دهنده آن نمی‌باشد. امشب نازنینم را دربرندارم... و این امر که چند روز دیگر صبر کن را، نمی‌فهمم... نمی‌خواهم بفهمم... فقط او را می‌خواهم... با چشمان زیبا و محبت وصف‌ناپذیرش... بدون تأخیر، در همین لحظه می‌خواهم؛ و صدای مح...
14 تير 1393

دلم تنگه

الان 5 ماه روی ماهت را ندیدم دارم از دوریت دیوونه می شم.دوست دارم فقط یک دقیقه فقط یک دقیقه بغلت کنم و ببوسمت. اتل متل مامان تو خواب راه می رفت داشت دوباره به خونه ماه می رفت پیاده بود او ؟ نه بابا سواره سوار چی ؟  قایق ابر پاره تند و سریع به خونه ماه رسید ستاره شد صورت ماه رو بوسید مامان حالا تو باغ آسمونه دلش می خواد کنار ماه بمونه ...
14 تير 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به خانم گل می باشد